درست وقتی شبها همه میخوابند گفت‌و‌گوی ساعت های خانه مان شروع میشود! معمولاً سرصحبت را هم ساعت دیواری که از بقیه بزرگ تر است و ریش سفید محسوب میشود باز میکند ! او آرام میگوید تیک تاک و سپس ساعت های مچی و ساعت های رومیزی نیز یک صدا میگویند تیک تاک ! من دیشب خوابم نمی‌برد به همین خاطر مهمان گفت‌و‌گوی آن ها شدم ! صحبت هایشان تا حول و حوش ساعت های 5 بامداد ادامه پیدا کرد (!) ، من هم که دیدم حریف آن‎‌ها نیستم ابتدا چندبار دوستانه سرم را زیر لحافت بردم تا بلکه ساکت شوند ! ولی آن ها همچنان به صحبتشان ادامه دادند تا این که مجبور شدم آن‌ها را تهدید کنم که اگر ادامه دهند و صدایشان را بالا پایین نیاورند باتری هایشان را در می آورم ! اما انگار این‌ها زبان آدمی زاد حالیشان نبود و فقط زبان تیک تاکی یاد داشتند ! عاقبت هم همینطور شد! ابتدا گفتم که اگر ریش سفیدشان را ساکت کنم بقیه هم ساکت می‌شوند ولی نشد که نشد. هرچه به این در و آن در زدم بقیه ساکت نشدند ! خوب که دقت کردم دیدند گویا خبری است و ساعت های دیگر برای دفاع از ریش سفیدشان که حالا بی باتری ساکت روی دیوار بود قیام کرده اند (!) و صدای اعتراضشان بلند شده است ! تیـــــــک تـــــــاک ... تیـــــــک تـــــــاک .. تیـــــــک تـــــــاک و همینطور ادامه دادند. گفتم از من بیچاره چه میخواهید ؟! یکی از آن ها گفت :«تیک تاک!» گفتم :«چی میگی؟!» ، گفت :«ما یک خواسته داریم !» گفتم بفرمایید من سراپا گوشم ! گفتند :«تیک تاک» ! من که بی‌خوابی به سرم زده بود گفتم یا مثل یک ساعت خوب و شیک حرفتان را می‌زنید یا آن بلایی که سر ریش سفیدتان آمد سر شما هم می آید. گفتند :« بابا ! ما دیگه خسته شدیم از این همه علافی ! تو باید از تک تک ثانیه هایی که ما زحمت می‌کشیم استفاده کنی. ما که اینقدر زحمت میکشیم و این دو عقربه‌ی به این بزرگی را می‌چرخانیم (!) دوست داریم تو هم قدر بدانی و کاری بکنی که این زحمت ما هدر نرود !» کمی مِنُّ مِن کردم و دیدم حرف حق جواب ندارد ! 

مدیریت زمان