میگوید پیرمرد چشم ما بود ! این جمله برای اهل ادب آشنا است. جلال آل احمد در کتاب "پیرمرد چشم ما بود" از حال و روز همسایگی با نیما یوشیج میگوید و با دقت خاصی ویژگی های رفتاری و ظاهری نیما یوشیج را وصف میکند. اما شاید نیما یوشیج فقط برای جلال آل احد آن نیما باشد ولی برای ما ، مایی که گرفتار  زندان روزمرگی مان شده ایم آن نیما نباشد! اما چرا ؟ مگر حتما برای شناخت آدم ها باید همسایه ی آن ها بود؟ مگر حتما باید شعر آی آدم های نیما را خواند تا فهمید چه قدر سرگرممان کرده اند؟ مگر باید حتما برای شناخت آدم ها از آن ها مجسمه ای بسازند تا در میدان شهر خاک بخورد ؟! نیما یوشیج بزرگ است ! اما برای ما با سرانه ی مطالعه ی 2 دقیقه در روز کوچک مانده است؛ چون برایمان دغدغه شد که تعداد گل های رونالدو بیش تر است یا مسی ؟! چون برایمان دغدغه شد یا اصلا بهتر بگویم دغدغه کردند که با مرگ پل واکر عاقبت قسمت بعدی سریع و خشن چه میشود ! و دغدغه هایی که برایمان ساخته شد و خواهد شد تا ما عقب بمانیم ...