دکتر محمود حسابی از آن دسته آدم هایی است که اگر بارها زندگی آن ها‌را مرور کنیم باز هم کم است. به شخصه علاقه ی زیادی به کتاب استاد عشق که توسط ایرج حسابی -پسر ایشون- نوشته شده دارم؛ چون بعد از آن که هربار آن را میخوانم انگیزه‌ی خاصی در وجودم لبریز می‌شود.

امروز برای چهار،پنجمین بار نگاهی به این کتاب انداختم و بخش هایی از آن را مرور کردم! اما نکته ی جالب این بود که امروز هم مانند همان روز اولیکه کتاب را در طاقچه ی کتاب های خواهرم پیدا کردم و بنا گذاشتم بر خواندن آن، وجودم سرشار از انگیزه شد! چرا که با خواندن داستان پیچیده ی این استاد بزرگ و این که چطور در هر لحظه و هر مکانی به فکر خدمت به کشورش بود و چگونه مشکلات فراوانی را به جان خرید تا با یادگیری مهارت های مختلف در کشور های بیگانه آن مهارت هارا به ایران هم وارد کند و مواردی از این دست احساس میکنم که من هم باید دست به کار شوم ، باید حرکتی کنم و جریان زندگی ام را که مانند آب برکه‌ای بی‌روح و راکد است به جریان درآورم تا دوباره چشمه ی درونی ام زلال شود! 

شاید بهتر باشد بخش هایی از این کتاب را با هم مرور کنیم .


- داستان کار در شرکت راهسازی فرانسوی در کنار شرایط سخت موقعیت جغرافیایی : 

ﺣﺪود ﺳﺎﻟﻢ 22 ﺑﻮد ﻛﻪ از داﻧﺸﮕﺎه اﻣﺮﻳﻜﺎﻳﻲ ﺑﻴﺮوت ﻣﺪرک ﻣﻬﻨﺪﺳﻲ راه و ﺳﺎﺧﺘﻤﺎن ﮔﺮﻓﺘﻢ و ﺑﺮای ﭘﻴﺪا ﻛﺮدن ﻛﺎر ﺑﻪ اﻳﻦ در و ان در زدم  . ﺑﺎﻻﺧﺮه ﻣﺠﺒﻮر ﺷﺪم ﺑﺮای ﻳﺎﻓﺘﻦ ﺷﻐﻠﻲ ﻣﻄﺎﺑﻖ رﺷﺘﻪ ی ﺗﺤﺼﻴﻠﻲ ام ﺑﻪ  ﺷﺮﻛﺖ ﻫﺎی ﺧﺎرﺟﻲ ﺑﺮوم ﻛﻪ ﭘﻴﻤﺎن ﻛﺎر ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻧﻲ ﺑﻮدﻧﺪ .ﻛﺮدم در ﻳﻚ ﺷﺮﻛﺖ ﻓﺮاﻧﺴﻮی ﻛﺎر ﭘﻴﺪا   . ﺑﻪ ﺷﺮﻃﻲ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻛﺎر دادﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﺴﺌﻮﻟﻴﺖ ﻫﺎﻳﻲ را ﺑﭙﺬﻳﺮم ﻛﻪ ﺧﻮد ﻣﻬﻨﺪﺳﻴﻦ ﻓﺮاﻧﺴﻮی از ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻨﺶ ﺑﻪ دﻟﻴﻞ ﺳﺨﺘﻲ زﻳﺎد دوری ﻣﻲ ﺟﺴﺘﻨﺪ  . اﻳﻦ ﺷﺮﻛﺖ ﻛﻨﺘﺮات راه ﺳﺎزی ﻣﺮز ﺳﻮرﻳﻪ و ﻟﺒﻨﺎن را ﺑﻪ ﻋﻬﺪه داﺷﺖ  . اﻳﻦ ﻣﺴﻴﺮ ﺑﺴﻴﺎر ﺻﻌﺐ اﻟﻌﺒﻮر ﺑﻮد و در ارﺗﻔﺎﻋﺎﺗﻲ ﺑﻪ ﻧﺎم ﺣﻤﺎ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻣﻲ ﺷﺪ  . ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺻﻌﺐ اﻟﻌﺒﻮد ﺑﻮدن ﻣﺎﻫﻲ ﻧﻤﻲ ﺷﺪ ﻛﻪ ﻛﺎرﮔﺮی از ارﺗﻔﺎﻋﺎت ﭘﺮت ﻧﺸﻮد و ﻧﺘﻴﺠﻪ اش زﺧﻤﻲ ﺷﺪن ﻳﺎ ﻛﺸﺘﻪ ﺷﺪن ﻛﺎرﮔﺮان ﺑﻮد .ﺷﺪم ﭼﺎره ﻳﻲ ﻧﺪاﺷﺘﻢ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻢ و ﻣﺸﻐﻮل  . ﻛﺎرﮔﺮﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﻣﺤﻠﻲ ﺑﻮدﻧﺪ و ﺷﺐ ﻫﺎ ﻣﻲ ر داﺷﺖ ﻓﺘﻨﺪ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﻛﻮه ﺟﺎﻳﻲ ﻛﻪ ده ﺷﺎن ﻗﺮار   . ان وﻗﺖ ﻣﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎﻻی ﻛﻮه ﻣﻲ ﻣﺎﻧﺪم  . ﻏﺮوب ﻛﻪ ﻣﻲ ﺷﺪ و ﻫﻮا رو ﺑﻪ ﺗﺎرﻳﻜﻲ ﻣﻲ رﻓﺖ ﺷﻐﺎل ﻫﺎ ﺑﻪ دﻧﺒﺎل ﻏﺬا دور ﭼﺎدر ﻣﻦ ﺟﻤﻊ ﻣﻲ ﺷﺪﻧﺪ و زوزه ﻣﻲ ﻛﺸﻴﺪﻧﺪ  . ﺗﺤﻤﻞ اﻳﻦ وﺿﻊ ﺳﺨﺖ و زﻧﺪﮔﻲ در ﭼﻨﻴﻦ ﭼﺎدر ﺗﺮﺳﻨﺎک و وﺣﺸﺘﻨﺎک ﺑﻮد  . ﺑﻌﺪﻫﺎ ﺑﺎ ﺧﻮد ﻓﻜﺮ ﻣﻲ ﻛﺮدم ﻛﻪ ادم در ﺟﻮاﻧﻲ ﭼﻪ ﻣﺴﺎﺋﻠﻲ را ﻣﻲ ﺗﻮاﻧﺪ ﺗﺤﻤﻞ ﻛﻨﺪ؟  ! ﺑﺎز زوزه ﺷﻐﺎل ﻫﺎ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﺤﻤﻞ ﺑﻮد ﺑﺮای اﻳﻦ ﻛﻪ وﻗﺘﻲ ﻛﺎﻣﻼ ﺷﺐ ﻓﺮا ﻣﻲ رﺳﻴﺪ و ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺗﺎرﻳﻚ ﻣﻲ ﺷﺪ ﮔﺮگ ﻫﺎ ﻫﻢ ﻣﻲ اﻣﺪﻧﺪ و دور ﭼﺎدر ﺑﻪ ﺟﺴﺖ و ﺟﻮی ﻏﺬا ﺷﺪﻧﺪ ﺟﻤﻊ ﻣﻲ  . وﻗﺘﻲ ﻓﺎﻧﻮس را ﺟﻠﻮی ﭼﺎدر ﻣﻲ اوردم ﺗﺎ ﻧﮕﺎﻫﻲ ﺗﻮی ﺗﺎر ﻳﻜﻲ ﺑﻴﻨﺪازم دﻳﺪن ﺑﺮق ﭼﺸﻢ اﻳﻦ ﺣﻴﻮاﻧﺎت درﻧﺪه و وﺣﺸﻲ ﻫﻮﻟﻨﺎک ﺑﻮد  . ﻫﻨﻮز ﻫﻢ اﻳﻦ ﻣﻨﻈﺮه وﺣﺸﺘﻨﺎک را ﻓﺮاﻣﻮش ﻧﻤﻲ ﻛﻨﻢ  . ﺑﺎرﻫﺎ ﺑﻪ ﻛﺎرﮔﺮﻫﺎ ﻣﻲ ﮔﻔﺘﻢ ﺷﺐ ﻫﺎ ﻳﻜﻲ ﭘﻴﺶ ﻣﻦ ﺑﻤﺎﻧﺪ وﻟﻲ ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﻗﺒﻮل ﻧﻤﻲ ﻛﺮد  . ﻣﻦ ﻫﻢ ﻳﺎد ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮدم ﻛﻪ ﺷﺐ ﻫﺎ اﺗﺶ روﺷﻦ ﻛﻨﻢ ﺗﺎ ﺣﻴﻮان ﻫﺎی وﺣﺸﻲ را از اﻧﺠﺎ دور ﻛﻨﻢ  . روزﻫﺎ ﻳﻜﻲ از ﻛﺎرﮔﺮان را ﻓﻘﻂ ﺑﺮای ﺟﻤﻊ ﻛﺮدن ﺑﻮﺗﻪ و ﻫﻴﺰم رواﻧﻪ ﻣﻲ ﻛﺮدم و ﻏﺮوب ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﻲ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﺑﺮوﻧﺪ او ﻣﻲ ﺑﺎﻳﺪ ﻫﻴﺰم ﻫﺎ را دور ﭼﺎدر ﻛﭙﻪ ﻛﭙﻪ ﻣﻲ ﭼﻴﺪ و ﻫﻴﺰم ﻫﺎی ﺧﺸﻚ و ﺑﻠﻨﺪ را ﺑﻴﻦ ﻛﭙﻪ ﻫﺎ ﻗﺮار ﻣﻲ داد ﺗﺎ وﻗﺘﻲ اوﻟﻴﻦ ﻛﭙﻪ ﻫﻴﺰم را روﺷﻦ ﻛﺮدم.

- همیشه برای خوابیدن وقت هست !

ﭘﺪر ﻣﻜﺜﻲ ﻛﺮدﻧﺪ و ﻣﺮا ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪی دﻟﻨﺸﻴﻦ ﻧﮕﺎه ﻛﺮدﻧﺪ  .ﺧﺴﺘﮕﻲ ﻛﺎﻣﻼ از ﭼﺸﻢ ﻫﺎﻳﺸﺎن ﻣﺸﺨﺺ ﺑﻮد  . ﺗﻨﻬﺎ ﻋﺸﻖ ﺑﻪ ﻧﺘﻴﺠﻪ رﺳﺎﻧﺪن اﺑﺘﻜﺎرﺷﺎن و ﺣﺎﺻﻞ ﻛﺎر را در اﺧﺘﻴﺎر ﺻﻨﻌﺖ و ﺗﺤﻘﻴﻘﺎت ﻛﺸﻮد ﮔﺬاﺷﺘﻦ اﻳﺸﺎن را ﺗﺎ اﻳﻦ ﺳﺎﻋﺖ از ﺷﺐ ﺑﻴﺪار ﻧﮕﻪ داﺷﺘﻪ ﺑﻮد  . واﻗﻌﺎ از ﺧﻮدم ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻛﺸﻴﺪم ﺿﻤﻦ اﻳﻦ ﻛﻪ ﺗﻤﺎم وﺟﻮد اﻳﺸﺎن را ﺗﺤﺴﻴﻦ ﻣﻲ ﻛﺮدم  . ﺑﻌﺪ از ﺳﻜﻮﺗﻲ ﻛﻪ ﻣﻴﺎن ﻣﺎ ﺑﺮﻗﺮار ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﭘﺪرم ﺳﺮﺷﺎن را ﺑﻠﻨﺪ ﻛﺮدﻧﺪ و ﺣﺎﻻ وﻗﺖ اﺳﺘﺮاﺣﺖ ﺷﻤﺎﺳﺖ ﺷﻤﺎ ﺗﻤﺎم روز را دوﻳﺪه ﻳﻲ ﻫﺰار ﻛﺎر اﻧﺠﺎم داده ﻳﻲ و اﻻن ﺧﺴﺘﻪ ﻫﺴﺘﻲ ﺑﺮو ﺑﺨﻮاب .ﻣﻦ ﺑﻌﺪﻫﺎ ﺧﻴﻠﻲ وﻗﺖ ﺧﻮاﺑﻴﺪن دارم !

عنوان: Master of love 
حجم: 2.38 مگابایت
توضیحات: زندگی نامه ی دکتر حسابی 
منبع : سایت پاتوق 
رمز : {www.patoghu.com}