چند روز پیش مادرم لواشک درست کرد ! بعد از چند روز صبرکردن و هر‌روز نیم‌نگاهی به سینی لواشک کردن و حسرت خوردن که چرا آخه الان در ماه رمضان هستیم و نمیتونم لواشک ها رو بخورم بالاخره امشب کار سینی لواشک را یکسره کردم ! البته بماند که هنوز هم کاملاً آماده نشده بود ولی اگر امشب آن‌ها را نمیخوردم حال مرا فردا فقط خدا می دانست ! لواشک را که میخوردم به یاد کاری افتادم که قبل ها تصمیم گرفته بودم که آن را انجام دهم اما وسط کار آن را نیمه تمام به حال خودش رها کرده بودم.

اگر خوب دقت کنید که به قطع هم انشاالله همینطوره متوجه یک رابطه می‌شید! اون هم اینه که برخی از کارهامون مثله درست شدن لواشک وسط راه ول میشن و بلعیده میشن! این دسته از کارها اصولاً کارهایی هستند که انسان از روی جوگیری بنا را به انجام آن‌ها میگذارد؛ یک مثال ساده از این موضوع قضیه ی مرتب کردن اتاق هست! گاهی اوقات تصمیم میگیرید که اتاقتون رو مرتب کنید، همه‌ی وسایلتون رو بیرون می‌ریـــــــزید و تازه متوجه میشین چه غلطی کردید! مشکل این دسته ازکارها اینه که معمولاً با ماستمالی کردن جمعشون می‌کنیم که مبادا توسط دیگران سرزنش بشیم! 


 پ.ن : از یه لواشک به مبانی موفقیت در کار رسیدم ! ما اینیم دیگه D;
پ.ن. دوم : نتیجه ی اخلاقیش اینه که لواشک رو وقتی کاملا آماده شد بخورید که این همه فکر و خیال به سرتون نزنه !