۱۶ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

هر روز صبح ...

نقل قول  «هر روز صبح در جنگل آهوئی از خواب بیدار میشود که میداند باید از شیر تندتر بدود تا طعمه او نگردد ، و شیری که میداند باید از آهوئی تندتر بدود تا گرسنه نماند. مهم نیست که شیر باشی یا آهو ، با طلوع هر آفتاب با تمام توان آماده دویدن باش». نلسون ماندلا


البته ! به نظر زیاد مهم نیست که شیری آمدیم یا روباه ! مهم آن است که هر روز صبح که از خواب بیدار میشویم، شروع به دویدن می‌کنیم یا نه !؟ هر روز صبح که بیدار میشویم در طول روز آیا زندگی میکنیم یا ... ؟ به قول خودم ! زندگی زیباست، زیباتر زندگی کردن است ! 

رسالت زندگی

این زندگی من است ! من از زندگی کردن این زندگی خوشحالم ! 

۰۸ تیر ۹۴ ، ۱۵:۱۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی ایزدی

معرفی کتاب : چطور در بیست ساعت هر مهارت جدیدی را یاد بگیریم ؟

 وبلاگ شخصی آقای میلاد اسلامی زاد یکی از آن دسته وبلاگهای جذابی است که جدیداً با آن آشنا شده ام. تقریبا هیچ موقع حوصله نمی‌کنم که یک مقاله را با‌حوصله تا انتها بخوانم! اما امروز وقتی چشمم به عنوان جذاب یک مطلب در وبلاگ آقای اسلامی زاد خورد به خودم گفتم :«دیگه این مطلب رو با حوصــــله تا انتها میخونم!». "چطور در بیست ساعت هر مهارت جدیدی را یاد بگیریم ؟!" عنوان کتابی به قلم جاش کافمن است. 
یادگیری مهارت جدید در بیست ساعت

قاعدتا برای همه ما رویایی است که یک مهارت جدید را در بیست ساعت بیاموزیم پس ابتدا مطلب زیر که نوشته ی آقای اسلامی زاد هست رو میخونیم سپس تریلر کتاب رو با هم خواهیم دید ! 

نقل قول  یادگیری ارادی، جذاب‌ترین بخش از مجموعه ویژگی‌های انسان بودنه. آدمیزاد با چیزهایی که “می‌دونه” و کارهایی که “می‌تونه”، “قدرت” پیدا می‌کنه و قدرت، مهم‌ترین چیزیه که ما به طور ارادی یا غیرارادی و از جنبه‌های مختلف دنبالش هستیم. تنوع موضوعات، محدودیت زمان و البته اولویت‌های کاری و شخصی، عواملی هستند که باعث میشن از خیر خیلی از مهارت‌ها بگذریم و کم‌کم فراموش‌شون کنیم و خب، این خیلی بده. چندوقت پیش ویدئویی روی تد دیدم که درباره‌ی یادگیری مهارت‌‌های مختلف تو حداقل زمان ممکن بود. نظرم رو جلب کرد و امتحانش کردم، کار کرد!


آقای جاش کافمن، که خودش رو مولف و محقق در حوزه‌ی کسب‌وکار و رفتارشناسی معرفی می‌کنه، با این سوال مواجه میشه که برای یادگرفتن یه مهارت جدید به چه مقدار زمان نیاز داره؟ تحقیقات قبلی نشون میدن که برای رسیدن به سطح تخصص در هر حوزه یا رشته‌ای، به حدود ۱۰٫۰۰۰ ساعت زمان نیازه که این میشه چیزی حدود پنج سال کار تمام وقت! خب، مطمئنا این جوابی نیست که خیلی خوش‌آیند باشه، برای همین ایشون شروع می‌کنه به مطالعه و تحقیق در زمینه‌ی مدل‌های یادگیری و شیوه‌های آموزش تا در نهایت به یه نتیجه‌ی جالب و مستدل می‌رسه: طی ۲۰ ساعت میشه به مهارت (Skill) جدیدی مسلط شد.

استدلال جالبی داره. خیلی از مهارت‌هایی که ما بهشون علاقه یا نیاز داریم، اونقدرهایی هم که در ظاهر به نظر میرسن نیاز به تعمق ندارند. مثلا تصور کنید که به نقاشی علاقه مندید، ولی احتمالا شما فقط علاقه‌مندید و نمی‌خواین شما رو نقاش خطاب بکنند. داشتن اشراف نسبی به مساله و مسلط بودن کلی به فن یا ابزاری خاص، در بیشتر مواقع نیاز ما رو برطرف می‌کنه و تازه بعد از این مرحله هست که ما می‌تونیم تصمیم بگیریم که می‌خوایم توی این فیلد بمونیم، بهتر بشیم یا نه.

مدل پیشنهادی آقای کافمن، چهار مرحله‌ی کلی داره که طی کردن‌شون خیلی پیچیده نیست:

یک: ساختار مهارت مورد نظر را تحلیل کنید

دو: به قدرت کفایت تمرین کنید

سه: چیزهایی که مانع تمرکز هستند رو حذف کنید

چهار: حداقل بیست ساعت زمان صرفش کنید.  



تریلر این کتاب(!) : بله ! تعجب نکنید. تریلر هم داره


۰۸ تیر ۹۴ ، ۱۳:۱۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مصطفی ایزدی

دکتر محمود حسابی ، استاد عشق

دکتر محمود حسابی از آن دسته آدم هایی است که اگر بارها زندگی آن ها‌را مرور کنیم باز هم کم است. به شخصه علاقه ی زیادی به کتاب استاد عشق که توسط ایرج حسابی -پسر ایشون- نوشته شده دارم؛ چون بعد از آن که هربار آن را میخوانم انگیزه‌ی خاصی در وجودم لبریز می‌شود.

امروز برای چهار،پنجمین بار نگاهی به این کتاب انداختم و بخش هایی از آن را مرور کردم! اما نکته ی جالب این بود که امروز هم مانند همان روز اولیکه کتاب را در طاقچه ی کتاب های خواهرم پیدا کردم و بنا گذاشتم بر خواندن آن، وجودم سرشار از انگیزه شد! چرا که با خواندن داستان پیچیده ی این استاد بزرگ و این که چطور در هر لحظه و هر مکانی به فکر خدمت به کشورش بود و چگونه مشکلات فراوانی را به جان خرید تا با یادگیری مهارت های مختلف در کشور های بیگانه آن مهارت هارا به ایران هم وارد کند و مواردی از این دست احساس میکنم که من هم باید دست به کار شوم ، باید حرکتی کنم و جریان زندگی ام را که مانند آب برکه‌ای بی‌روح و راکد است به جریان درآورم تا دوباره چشمه ی درونی ام زلال شود! 

شاید بهتر باشد بخش هایی از این کتاب را با هم مرور کنیم .


- داستان کار در شرکت راهسازی فرانسوی در کنار شرایط سخت موقعیت جغرافیایی : 

ﺣﺪود ﺳﺎﻟﻢ 22 ﺑﻮد ﻛﻪ از داﻧﺸﮕﺎه اﻣﺮﻳﻜﺎﻳﻲ ﺑﻴﺮوت ﻣﺪرک ﻣﻬﻨﺪﺳﻲ راه و ﺳﺎﺧﺘﻤﺎن ﮔﺮﻓﺘﻢ و ﺑﺮای ﭘﻴﺪا ﻛﺮدن ﻛﺎر ﺑﻪ اﻳﻦ در و ان در زدم  . ﺑﺎﻻﺧﺮه ﻣﺠﺒﻮر ﺷﺪم ﺑﺮای ﻳﺎﻓﺘﻦ ﺷﻐﻠﻲ ﻣﻄﺎﺑﻖ رﺷﺘﻪ ی ﺗﺤﺼﻴﻠﻲ ام ﺑﻪ  ﺷﺮﻛﺖ ﻫﺎی ﺧﺎرﺟﻲ ﺑﺮوم ﻛﻪ ﭘﻴﻤﺎن ﻛﺎر ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻧﻲ ﺑﻮدﻧﺪ .ﻛﺮدم در ﻳﻚ ﺷﺮﻛﺖ ﻓﺮاﻧﺴﻮی ﻛﺎر ﭘﻴﺪا   . ﺑﻪ ﺷﺮﻃﻲ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻛﺎر دادﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﺴﺌﻮﻟﻴﺖ ﻫﺎﻳﻲ را ﺑﭙﺬﻳﺮم ﻛﻪ ﺧﻮد ﻣﻬﻨﺪﺳﻴﻦ ﻓﺮاﻧﺴﻮی از ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻨﺶ ﺑﻪ دﻟﻴﻞ ﺳﺨﺘﻲ زﻳﺎد دوری ﻣﻲ ﺟﺴﺘﻨﺪ  . اﻳﻦ ﺷﺮﻛﺖ ﻛﻨﺘﺮات راه ﺳﺎزی ﻣﺮز ﺳﻮرﻳﻪ و ﻟﺒﻨﺎن را ﺑﻪ ﻋﻬﺪه داﺷﺖ  . اﻳﻦ ﻣﺴﻴﺮ ﺑﺴﻴﺎر ﺻﻌﺐ اﻟﻌﺒﻮر ﺑﻮد و در ارﺗﻔﺎﻋﺎﺗﻲ ﺑﻪ ﻧﺎم ﺣﻤﺎ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻣﻲ ﺷﺪ  . ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺻﻌﺐ اﻟﻌﺒﻮد ﺑﻮدن ﻣﺎﻫﻲ ﻧﻤﻲ ﺷﺪ ﻛﻪ ﻛﺎرﮔﺮی از ارﺗﻔﺎﻋﺎت ﭘﺮت ﻧﺸﻮد و ﻧﺘﻴﺠﻪ اش زﺧﻤﻲ ﺷﺪن ﻳﺎ ﻛﺸﺘﻪ ﺷﺪن ﻛﺎرﮔﺮان ﺑﻮد .ﺷﺪم ﭼﺎره ﻳﻲ ﻧﺪاﺷﺘﻢ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻢ و ﻣﺸﻐﻮل  . ﻛﺎرﮔﺮﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﻣﺤﻠﻲ ﺑﻮدﻧﺪ و ﺷﺐ ﻫﺎ ﻣﻲ ر داﺷﺖ ﻓﺘﻨﺪ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﻛﻮه ﺟﺎﻳﻲ ﻛﻪ ده ﺷﺎن ﻗﺮار   . ان وﻗﺖ ﻣﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎﻻی ﻛﻮه ﻣﻲ ﻣﺎﻧﺪم  . ﻏﺮوب ﻛﻪ ﻣﻲ ﺷﺪ و ﻫﻮا رو ﺑﻪ ﺗﺎرﻳﻜﻲ ﻣﻲ رﻓﺖ ﺷﻐﺎل ﻫﺎ ﺑﻪ دﻧﺒﺎل ﻏﺬا دور ﭼﺎدر ﻣﻦ ﺟﻤﻊ ﻣﻲ ﺷﺪﻧﺪ و زوزه ﻣﻲ ﻛﺸﻴﺪﻧﺪ  . ﺗﺤﻤﻞ اﻳﻦ وﺿﻊ ﺳﺨﺖ و زﻧﺪﮔﻲ در ﭼﻨﻴﻦ ﭼﺎدر ﺗﺮﺳﻨﺎک و وﺣﺸﺘﻨﺎک ﺑﻮد  . ﺑﻌﺪﻫﺎ ﺑﺎ ﺧﻮد ﻓﻜﺮ ﻣﻲ ﻛﺮدم ﻛﻪ ادم در ﺟﻮاﻧﻲ ﭼﻪ ﻣﺴﺎﺋﻠﻲ را ﻣﻲ ﺗﻮاﻧﺪ ﺗﺤﻤﻞ ﻛﻨﺪ؟  ! ﺑﺎز زوزه ﺷﻐﺎل ﻫﺎ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﺤﻤﻞ ﺑﻮد ﺑﺮای اﻳﻦ ﻛﻪ وﻗﺘﻲ ﻛﺎﻣﻼ ﺷﺐ ﻓﺮا ﻣﻲ رﺳﻴﺪ و ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺗﺎرﻳﻚ ﻣﻲ ﺷﺪ ﮔﺮگ ﻫﺎ ﻫﻢ ﻣﻲ اﻣﺪﻧﺪ و دور ﭼﺎدر ﺑﻪ ﺟﺴﺖ و ﺟﻮی ﻏﺬا ﺷﺪﻧﺪ ﺟﻤﻊ ﻣﻲ  . وﻗﺘﻲ ﻓﺎﻧﻮس را ﺟﻠﻮی ﭼﺎدر ﻣﻲ اوردم ﺗﺎ ﻧﮕﺎﻫﻲ ﺗﻮی ﺗﺎر ﻳﻜﻲ ﺑﻴﻨﺪازم دﻳﺪن ﺑﺮق ﭼﺸﻢ اﻳﻦ ﺣﻴﻮاﻧﺎت درﻧﺪه و وﺣﺸﻲ ﻫﻮﻟﻨﺎک ﺑﻮد  . ﻫﻨﻮز ﻫﻢ اﻳﻦ ﻣﻨﻈﺮه وﺣﺸﺘﻨﺎک را ﻓﺮاﻣﻮش ﻧﻤﻲ ﻛﻨﻢ  . ﺑﺎرﻫﺎ ﺑﻪ ﻛﺎرﮔﺮﻫﺎ ﻣﻲ ﮔﻔﺘﻢ ﺷﺐ ﻫﺎ ﻳﻜﻲ ﭘﻴﺶ ﻣﻦ ﺑﻤﺎﻧﺪ وﻟﻲ ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﻗﺒﻮل ﻧﻤﻲ ﻛﺮد  . ﻣﻦ ﻫﻢ ﻳﺎد ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮدم ﻛﻪ ﺷﺐ ﻫﺎ اﺗﺶ روﺷﻦ ﻛﻨﻢ ﺗﺎ ﺣﻴﻮان ﻫﺎی وﺣﺸﻲ را از اﻧﺠﺎ دور ﻛﻨﻢ  . روزﻫﺎ ﻳﻜﻲ از ﻛﺎرﮔﺮان را ﻓﻘﻂ ﺑﺮای ﺟﻤﻊ ﻛﺮدن ﺑﻮﺗﻪ و ﻫﻴﺰم رواﻧﻪ ﻣﻲ ﻛﺮدم و ﻏﺮوب ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﻲ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﺑﺮوﻧﺪ او ﻣﻲ ﺑﺎﻳﺪ ﻫﻴﺰم ﻫﺎ را دور ﭼﺎدر ﻛﭙﻪ ﻛﭙﻪ ﻣﻲ ﭼﻴﺪ و ﻫﻴﺰم ﻫﺎی ﺧﺸﻚ و ﺑﻠﻨﺪ را ﺑﻴﻦ ﻛﭙﻪ ﻫﺎ ﻗﺮار ﻣﻲ داد ﺗﺎ وﻗﺘﻲ اوﻟﻴﻦ ﻛﭙﻪ ﻫﻴﺰم را روﺷﻦ ﻛﺮدم.

- همیشه برای خوابیدن وقت هست !

ﭘﺪر ﻣﻜﺜﻲ ﻛﺮدﻧﺪ و ﻣﺮا ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪی دﻟﻨﺸﻴﻦ ﻧﮕﺎه ﻛﺮدﻧﺪ  .ﺧﺴﺘﮕﻲ ﻛﺎﻣﻼ از ﭼﺸﻢ ﻫﺎﻳﺸﺎن ﻣﺸﺨﺺ ﺑﻮد  . ﺗﻨﻬﺎ ﻋﺸﻖ ﺑﻪ ﻧﺘﻴﺠﻪ رﺳﺎﻧﺪن اﺑﺘﻜﺎرﺷﺎن و ﺣﺎﺻﻞ ﻛﺎر را در اﺧﺘﻴﺎر ﺻﻨﻌﺖ و ﺗﺤﻘﻴﻘﺎت ﻛﺸﻮد ﮔﺬاﺷﺘﻦ اﻳﺸﺎن را ﺗﺎ اﻳﻦ ﺳﺎﻋﺖ از ﺷﺐ ﺑﻴﺪار ﻧﮕﻪ داﺷﺘﻪ ﺑﻮد  . واﻗﻌﺎ از ﺧﻮدم ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻛﺸﻴﺪم ﺿﻤﻦ اﻳﻦ ﻛﻪ ﺗﻤﺎم وﺟﻮد اﻳﺸﺎن را ﺗﺤﺴﻴﻦ ﻣﻲ ﻛﺮدم  . ﺑﻌﺪ از ﺳﻜﻮﺗﻲ ﻛﻪ ﻣﻴﺎن ﻣﺎ ﺑﺮﻗﺮار ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﭘﺪرم ﺳﺮﺷﺎن را ﺑﻠﻨﺪ ﻛﺮدﻧﺪ و ﺣﺎﻻ وﻗﺖ اﺳﺘﺮاﺣﺖ ﺷﻤﺎﺳﺖ ﺷﻤﺎ ﺗﻤﺎم روز را دوﻳﺪه ﻳﻲ ﻫﺰار ﻛﺎر اﻧﺠﺎم داده ﻳﻲ و اﻻن ﺧﺴﺘﻪ ﻫﺴﺘﻲ ﺑﺮو ﺑﺨﻮاب .ﻣﻦ ﺑﻌﺪﻫﺎ ﺧﻴﻠﻲ وﻗﺖ ﺧﻮاﺑﻴﺪن دارم !

عنوان: Master of love 
حجم: 2.38 مگابایت
توضیحات: زندگی نامه ی دکتر حسابی 
منبع : سایت پاتوق 
رمز : {www.patoghu.com} 



 

۰۸ تیر ۹۴ ، ۰۲:۲۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی ایزدی

اندر حکابت همدم جدیدمان هنگام خوابیدن

اندر حکایت همدم جدیدمان هنگام خوابیدن همین بس که هیچ کداممان نفهمیدیم که این همدم چگونه به تدریج آن قدر بهمان نزدیک شد که حالا به جای این که صبح که بیدار میشویم کتابی را که شب قبلش خوانده ایم را ببینیم چشممان به یک صفحه ی معمولا 4 تا 6 اینچی (گاها بزرگ تر) بر میخورد! 

جالب است ! وسیله ای که قرار بود در خدمت ما باشد ناخواسته آرامش ما را گرفت ؛ حالا صبح که بیدار میشویم شیرجه می رویم به سمت تلفن همراهمان، سریع روشننش میکنیم، بلافاصله دیتا یا وای فای را روشن میکنیم، وارد کلش میشویم و بعد از آن که مطمئن شدیم کسی بهمان اتک نزده وارد وایبر/تلگرام/... میشویم تا جواب مخاطبان البته خاص خود را بدهیم که نکند که ... . 

تلفن همراهم را از امشب با خود به رختخواب نمیبرم ! چون ؟ شما بگویید . 


 

۰۴ تیر ۹۴ ، ۱۹:۳۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی ایزدی

حرف دل !

میگوید پیرمرد چشم ما بود ! این جمله برای اهل ادب آشنا است. جلال آل احمد در کتاب "پیرمرد چشم ما بود" از حال و روز همسایگی با نیما یوشیج میگوید و با دقت خاصی ویژگی های رفتاری و ظاهری نیما یوشیج را وصف میکند. اما شاید نیما یوشیج فقط برای جلال آل احد آن نیما باشد ولی برای ما ، مایی که گرفتار  زندان روزمرگی مان شده ایم آن نیما نباشد! اما چرا ؟ مگر حتما برای شناخت آدم ها باید همسایه ی آن ها بود؟ مگر حتما باید شعر آی آدم های نیما را خواند تا فهمید چه قدر سرگرممان کرده اند؟ مگر باید حتما برای شناخت آدم ها از آن ها مجسمه ای بسازند تا در میدان شهر خاک بخورد ؟! نیما یوشیج بزرگ است ! اما برای ما با سرانه ی مطالعه ی 2 دقیقه در روز کوچک مانده است؛ چون برایمان دغدغه شد که تعداد گل های رونالدو بیش تر است یا مسی ؟! چون برایمان دغدغه شد یا اصلا بهتر بگویم دغدغه کردند که با مرگ پل واکر عاقبت قسمت بعدی سریع و خشن چه میشود ! و دغدغه هایی که برایمان ساخته شد و خواهد شد تا ما عقب بمانیم ... 


۰۳ تیر ۹۴ ، ۱۸:۴۴ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مصطفی ایزدی

اولین سخن ...

سرویس بیان فوق العادست ! همه ی امکاناتی که آدم از یه سرویس وبلاگ انتظار داره اینجا هست . من قبلا در بلاگفا، بلاگ اسکای، پرشین بلاگ و حتی لوکس بلاگ و ... هم بوده ام اما بیان واقعا فوق العاده و خوبه ! 

به زودی تعدادی از مطالبم رو از بلاگ اسکای منتقل میکنم به این وبلاگ ;) که البته به لطف نرم افزار اختصاصی بیان این کار خیلی راحت و سریع انجام خواهم داد . 

یا علی ...


۰۳ تیر ۹۴ ، ۱۴:۳۲ ۱ نظر
مصطفی ایزدی